ايران و سده بيستم

 

محمود گودرزي ـ واشنگتن

روزنامه شهروند/ شماره 676/ كانادا

.......... 

كشتن انديشمندي بزرگ

اگر من در اينجا دنبال كردن چگونگي دولت قوام را رها ميكنم و به رخداد شوم و تلخي كه در بيستم اسفند ماه 1924 در كاخ دادگستري تهران پيش آمد، ميپردازم به خاطر آن است كه اين رخداد يك نقطه عطف تاريخي در كشور ماست. امروزه جهان درباره "ترور" به گفتگو درآمده است. در دوراني كمابيش كوتاه پاره اي از گروههاي سياسي چپگرا "ترور" را نيز وسيله اي در مبارزه ميپنداشتند. اما بسيار زود به اين حقيقت دست يافتند كه تا آمادگي ذهني و عيني توده اي براي دگرگوني بنيادين جامعه آماده نشده باشد، اين گونه تلاشها سر بر ديوار كوفتن است. چنين است كه امروزه ديگر "ترور" براي گروههاي سياسي باورمند به جنبش مردمي جايي ندارد.

از اين رو بيشترين ترورهاي معاصر از سوي بنيادگرايان مذهبي انجام ميگيرد. آنچه در بيستم اسفند ماه 1324 در تهران رخ داد، نخستين ترور مذهبي دوران معاصر تاريخ ما بود. اما نه تنها به آن توجه لازم نشد، بلكه روشن شده است كه سررشته داران امور كشور، در آن زمان در يك همكاري نزديك با ملايان مذهبي، در زمينه سازي آن دست داشتند. همان گونه كه در پيگرد جنايتكاران نيز اين همدستي آشكار شد.

بي شك شنيده يا ديده ايد كه دو سال پيش با كوشش دكتر ناصر پاكدامن، نامه هاي زنده ياد صادق هدايت به دوست زنده يادش شهيد نورايي منتشر شده است. در سومين نامه كه در 24 اسفند 1324 ـ 15 مارس 1946 نوشته شده صادق هدايت به اين رخداد تلخ ميپردازد.

"از اوضاع اينجا خواسته باشيد هيچ چيز قابل توجهي نيست و همان جريان سابق ادامه دارد. فقط چند روز پيش اتفاق عجيبي افتاد كه شايد در روزنامه هاي تهران خوانده باشيد و آن هم كشتن كسروي در قلب وزارت دادگستري بود كه به طرز عجيبي صورت گرفت و پيداست كه گروه زيادي در اين كار دست به يكي برده اند (شهرت داشت كه انجمن مسلمين پنجاه هزار تومان براي اين كار تخصيص داده بود) به طور خلاصه از اين قرار است كه كسروي با معاون خود، حدادپور، در مقابل مستنطق مشغول دفاع از خود بوده كه دو نفر نظامي وارد ميشوند و گلوله اي به گردن او ميزنند. گويا معاون كسروي، براي دفاع ، دو تير يكي را به دست و ديگري را به پاي هر يك از قاتلين ميزند (جريان درست معلوم نيست چون در روزنامه ها آنچه راجع به قاتلها نوشته اند كه آزادانه خارج ميشوند و فرياد الله اكبر ميكشند و درشگه ميگيرند و به مريضخانه ميروند بسيار گنگ و مشكوك به نظر ميرسد). چيزي كه حقيقت دارد مستنطق كسروي ظاهرا غش ميكند و قاتلين بعد از آنكه كسروي و معاونش را با گلوله ميكشند گويا فرصت زيادي داشته اند و با كمال فراغت بال مقدار زيادي زخم كاري به آنها ميزنند. ( از ترس اينكه مبادا پيغمبر دوباره زنده بشود) و بعد هم با نهايت وقاحت از جلو عده زيادي ميگذرند و كراوغلي ميخوانند و بعد به طور بسيار مشكوكي گرفتار ميشوند0 اين هم ماستمالي خواهد شد. يكي از لحاظ قضايي و ديگر به علت آنكه مقتول را ميشناختيد اشاره كردم ولي آنهم همانقدر عجيب است كه باقيش، فقط يك geste symbolique ]ژست ـ حركت نمادين[ در اين جريان وجود دارد. و نشان ميدهد كه در مملكت شاهنشاهي هيچكس از جان خودش در امان نيست، حتي در مخ بنگاه دادگستري!" ("صادق هدايت، هشتاد و دو نامه به حسن شهيد نورائي" كتاب چشم انداز، پاريس بهار 1379، ص 6ـ55)

 

ماجرا چگونه آغاز شد؟

ميدانيم رضاشاه در شمار گامهايي كه به پندار خود در راه "تجدد" برميداشت و گرده كار خود را از آتاتورك برگرفته بود، يكي هم كوتاه كردن دست آخوندها از امور اجتماعي بود. اين كار كه با پايه گذاري دادگستري از سوي داور آغاز شده بود براي ملايان مرزي مشخص پديد آورد كه نارضايي بسياري از آنان را موجب شد. با جنگ جهاني دوم و فرو كشيده شدن رضاشاه، بسياري از مردان سياسي كه در دوران رضاشاه به حاشيه رانده شده بودند، ميداني تازه يافتند. اينان براي راه يافتن به ميان مردم با عوامفريبي آب به آسياب ملايان ميريختند. به ياد بياوريد كه سيد ضياءالدين كه ديگر نميتوانست لباس ملايي بپوشد كلاه پوستي به سر ميگذارد، و حزب توده كه نميخواست در اين مسابقه استعماري از ديگران واپس بماند سردر دفتر مركزي را در ماه محرم و زمان "عزاداري" سياهپوش ميكرد.

چند سال پيش نويسنده اي با نام "محمدتقي حاج بوشهري" يك رشته نوشتاري در شماره هاي "چشم انداز" چاپ پاريس درباره پيشينه زندگي و تحصيل و فعاليتهاي آقاي خميني منتشر كرد. او در جايي كه درباره يك جزوه كوچك با نام "اسرار هزار ساله" كه از سوي شخصي به نام "حكمي زاده" گفتگو ميكند، در اين زمينه مينويسد:

"بايد گفت كه "اسرار هزار ساله" در نوع خود بي نظير نيست. در آن سالها، ديگراني هم اعتقادات و رسوم مذهبي را به نقد كشيدند . . . اما آن كس كه در اين راه پيشتر آغاز كرد و پيشتر هم رفت زنده ياد احمد كسروي بود. پس از شهريور بيست، فعاليتهاي او ديگر از حيطه ادب و تاريخ و انتقاد و آداب و رسوم و اعتقادات گذشت و در مسير آنچه نخست در سالهاي پيشين جنگ جهاني دوم، در "آئين" بيان كرده بود گام نهاد. يعني در مسير نقد اعتقادات مذهبي و تدوين آنچه پاكديني نام مينهند. نخستين نوشته هاي انتقادي به صوفيان و بهاييان پرداخته بود. "بهاييگري" و "صوفيگري" با اقبال فراوان روبرو شد. سومين نوشته "شيعيگري" بود كه خشم اهل تشيع را برانگيخت. در برابر اين اعتراضات، كسروي كتاب خود را تغيير نام داد و همگان را به داوري خواند: "بخوانيد و داوري كنيد." در سال 1322 اين كتاب هم دست به دست ميگشت. بي شك قرنها بود كه اركان اسلام خود را با چنين انتقاداتي صريح و قاطع روبرو نديده بود." (چشم انداز، شماره 6، تابستان 1368، ص 23)

ملايان در برابر خرده گيريهاي مستند و منطقي شادروان كسروي پاسخي نداشتند0 از اين رو همان گونه كه شيوه كهن آنان است، چماق تكفير برداشتند، او را متهم كردند كه قرآن ميسوزاند و به اسلام توهين ميكند. اما اين تنها ملايان نبودند كه روشنگريهاي كسروي بازارشان را كساد ميكرد و از اين راه كمر به كشتن او بستند.

شادروان كسروي در واپسين سالهاي زندگي پربارش، به هنگامي كه جنگ جهاني دوم رو به پايان بود  و طرح پديد آمدن "سازمان ملل متحد" ريخته ميشد، در فاصله اي كوتاه سه اثر سياسي بر روي مسايل روز نوشت. او در نخستين اثر زيرعنوان "از سازمان ملل متفق چه نتيجه اي تواند بود؟" به اين امر پرداخت. كمي ديرتر با موقعيت آن روز ايران، مساله آذربايجان در شمال و شورش عشاير خوزستان در جنوب در اثر ديگر اين پرسش را در پيش نهاد كه "سرنوشت ايران چه خواهد بود؟" سرانجام در سومين كتاب زيرعنوان "امروز چاره چيست؟" به يك رشته دردهاي اجتماعي و راه چاره آنها پرداخت.

سالها پس از مرگش، فصلنامه "سهند" كه در پاريس منتشر ميشد و سرنوشت ايران چه خواهد بود" را دو شماره پياپي 7 و8 دوبار منتشر كرد، در پيش گفتاري كه براي اين چاپ نوشته شده به گستره دشمنان كسروي اين گونه اشاره رفته است:

"از سياست پيشگاني چون تقي زاده، محمدعلي فروغي، محسن صدرالاشراف، ساعد مراغه اي، سيدضياءالدين طباطبايي گرفته تا حزب توده و سازمانهاي اسلامي "فداييان اسلام" و مراجع تقليد نظير "آيت الله حسين بروجردي" و آقاي حسين قمي از يك سو از نيش قلم او آسوده نبودند، و از سوي ديگر پژوهشگران رنگارنگ از ملك الشعراي بهار گرفته تا عباس اقبال و علامه قزويني و پيروان ادوارد براون . . . همه و همه از حقيقت گويي و مصلحت نيانديشي او دلتنگ بودند. حملات او بر خداوندگاران سخن و ادبيات فارسي . . . همانقدر باعث دلتنگي صاحب قلمان بود كه ايرادهاي درست و بجايش بر ترجمه نادرست ادوارد براون از كتاب "ابن اسفنديار" و يا "خرده گيري و اصلاح اغلاط بيان الاديان"، كه شادروان عباس اقبال چاپ اول آن را تصحيح كرده بود، عاقبت تاليف چند كتاب دست به دست هم داده و فتواي قتل او را توسط مولف "كشف الاسرار" و مراجع تقليد نجف صادر نمود0" (سهند، پاريس، بهار، 1365، شماره 7، ص 254)

 

ايران دوستي محور انديشه هاي كسروي

با به ديده گرفتن گستره دشمنان كسروي ميتواند اين پرسش پيش آيد كه چرا و چگونه كسي ميتواند اين گونه آماج دشمنيهاي گروههاي گوناگون باشد؟ آشنايان با آثار اين انديشمند بزرگ روزگار ما، اين نكته را آسان درمييابند، زيرا كه در بيش از هفتاد اثر او به دشواري بتوان يك اثر را يافت كه در آن به ايران و سربلندي آن پرداخته نشده باشد. اين ايران دوستي در همه آثار او از ماهنامـــه "پيمان" كه در 1312 آغاز انتشارش بود و روزنامه "پرچم" كه پس از شهريور 1320 منتشر شد و آثاري چـــون "در پيرامون اسلام"، "بهاييگري "، "صوفيگري"، "شيعه گري"، "در پيرامون ادبيات"، "حافظ چه ميگويد!"، "فرهنگ است يا نيرنگ؟" و نيز آثار پژوهشي او چون "شهرياران گمنام"، "تاريخ پانصد سال خوزستان"، "تاريخ هيجده ساله آذربايجان"، "تاريخچه شير و خورشيد"، "شيخ صفي و تبارش"، "مشعشيان" همه جا ايران دوستي موج ميزند.

در اثر ارجمند او "تاريخ مشروطه ايران" براي نخستين بار به نويسنده اي برميخوريم كه تنها "وقايع نگار" نيست بلكه به "شرايط اجتماعي" رخدادها توجه دارد، ريشه رخدادها را ميشكافد، به نقش انسانها ميپردازد؛ نام آوران تاريخ را كه از توده عامي برميخيزند، از ياد نميبرد، و نقش آنان را برجسته ميكند، پرده از چهره فريبكاران برميگيرد و سرانجام اثري به دست ميدهد كه در بازنگري رخداد تاريخي گذشته ميتواند راهگشاي آينده باشد.

در پيش گفتاري كه او بر اين اثر نوشته است هفت انگيزه را براي پرداختن به اين كار نام ميبرد. من تنها سومين انگيزه را در اينجا ياد ميكنم و از آن انگيزه كه بسيار بلندست و حجمي برابر شش انگيزه ديگر دارد تنها به برآوردن يك فراز بسنده ميكنم:

"ناآگاهي ايرانيان از سود و زيان و سستي انديشه هاي ايشان به اندازه اي ست كه كسان بسياري كه از وزيران و ديگران با مشروطه دورويي نموده و از باغشاه درآمده، در بهارستان جا گرفته اند، از زبوني انديشه، بدي آنها را ندانسته به چون و چرايي برنخاسته اند و تا ما بنويسيم آن كسان را به بدي نميشناختند." (تاريخ مشروطه، موسسه چاپ و انتشارات اميركبير، تهران 1340 ص 4)

اين كنايه "از باغشاه درآمده در بهارستان" جا گرفته اند نمونه اي از دليري او در راه پرده فريبكاري از چهره هاي فريبكاران برگرفتن است. او اشاره به دستگيري و زنداني كردن سران مشروطه خواه در دوران "استبداد صغير" محمدعلي ميرزا ميكند كه بازپرسي آنان با "محسن صدرالاشراف" بود. كسي كه پس از شهريور 20 بارها به وزارت و نخست وزيري رسيد. اين بسيار طبيعي بود كه اين كسان كينه او را به دل داشتند. چنين بود كه در دوران نخست وزيري صدرالاشراف پرونده اتهام "توهين به اسلام" به جريان ميافتد و كسروي را به دادگاه ميكشند كه پاياني چنان دردناك به بار آورد.

كسروي در اثر ديگري به نام "دادگاه" از "كمپاني خيانت" نام ميبرد و پيوند ميان گروههاي گوناگون دشمنان او را كه دشمنان ايران بودند برملا ميكند. دشمنان كسروي تنها ملايان نبودند، و همان گونه كه در پيش گفتار برگرفته از "سهند" آمده بود، تنها سازمانهاي مذهبي و ملايان و مراجع تقليد نبودند، بلكه گروهي از سياست پيشگان و پژوهشگران ادبي نيز كه "از نيش قلم او آسوده نبودند" با ملايان همراه و همگام بودند.

پرداختن به اين رخداد تلخ يعني كشتن كسروي و يار همراهش حدادپور در كاخ دادگستري، گرچه "جمله معترضه" اي بود كه روند دنبال كردن "ايران و سده بيستم" را گسست، اما گمان دارم نميبايست از ياد برود، زيرا كه اين نخستين "ترور" دوران معاصر بود كه با شتاب و تردستي سرو ته قضيه را هم آوردند و كشندگان آن دو را از زندان رها كردند. يكي از آنان حسين امامي چندي بعد هژير را ترور كرد، و اين تنها تاوان نبود، همانها رزم آرا را نيز كشتند، و در كودتاي 28 مرداد دست در دست امريكا در فرو كشيدن مصدق نقش داشتند و 25 سال پس از آن انقلاب مردمي ملت ما را منحرف كردند و اكنون بيش از دو دهه است كه ما تاوان سنگين آن كشتار را ميپردازيم.

بگذاريد ياد كسروي را با ناسزاهايي كه آقاي خميني درباره او گفته است به پايان ببريم زيرا اين ناسزاها نشان آن است كه آن راد مرد بزرگ دشمنان ايران را خوب نشانه گرفته بود، افسوس كه جامعه آن روز ايران هشدار آن روز كسروي را نشناخت.

خشم خميني را در اين فراز كينه توزانه ميتوان دريافت:

". . . هان اي روحانيون اسلامي! اي علماي رباني! اي دانشمندان ديندار! اي گويندگان آيين دوست! . . . اي شرافتمندان وطن خواه! اي وطنخواهان باناموس! موعظت خداي جهان را بخوانيد . . . چرا كه امروز روزي است كه نسيم روحاني الهي وزيدن گرفته و براي قيام اصلاحي مهمترين روز است. اگر مجال را از دست بدهيد و قيام براي خدا نكنيد و مراسم را عودت ندهيد فرداست كه مشتي هرزه گرد شهوتران بر شما چيره شوند . . . امروز شماها در پيشگاه خداي عالم چه عذري داريد؟ . . . همه ديديد كتابهاي يك نفر تبريزي بي سروپا را كه نظام آيين شماها را دستخوش ناسزا كرده و در مركز تشيع به امام صادق و امام غايب روحي له فدا آنهمه جسارتها كرد و هيچ كلمه اي از شما صادر نشد . ..  اين چه ضعف و بيچارگي است كه شماها را فرا گرفته؟" (چشم انداز شماره 6، ص 24 و 25).